دیدار علی بن مهزیار با امام زمان (عج)

 

شيخ الطائفه (ره) در كتاب «غيبت» مي نويسد جماعتى از دانشمندان از تلّع كبرى و او از احمد بن على رازى و او از على بن حسين و او از مردى كه مي گفت از اهل قزوين است و نام خود را ذكر نكرد و او از حبيب بن محمد بن يونس بن شاذان صنعانى روايت نموده كه گفت: وارد شدم بر على بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى(آشنایی با علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی)، و از بازماندگان امام حسن عسكرى عليه السّلام سؤال كردم؛ على بن مهزيار گفت: برادر مطلب بزرگى را پرسيدى.

سفر به سرزمین وحی ؛پایانی بر انتظار چند ساله

من بيست مرتبه بحج بيت اللَّه مشرف گشته ‏ام، در تمام اين سفرها قصدم ديدن امام زمان عليه السّلام بود ولى در اين بيست سفر راه بجائى نبردم تا آنكه شبى در بستر خود، خوابيده بودم ديدم كسى می گويد: اى على بن ابراهيم! خداوند بتو فرمان داده كه امسال نيز حج كنى! آن شب را هر طور بود بصبح آوردم و صبح در كار خود مى ‏انديشيدم و شب و روز مراقب موسم حج بودم.

چون موسم حج فرا رسيد، كارم را روبراه كردم و بآهنگ حج بجانب مدينه رهسپار گشتم.

چون به مدينه رسيدم از بازماندگان امام حسن عسكرى عليه السّلام جويا شدم ولى اثرى از او نيافتم و خبرى نگرفتم در آنجا نيز پيوسته در باره منظورم فكر مي كردم تا آنكه بقصد مكه از مدينه خارج شدم پس به جحفه رسيدم و يك روز ماندم و بسوى غدير كه در چهار ميلى جحفه بود رهسپار گرديدم وقتى بمسجد جحفه در آمدم نماز گزاردم سپس صورت بخاك نهادم و براى تشرف بخدمت اولاد امام يازدهم در دعا و تضرع بدرگاه خداوند كوشيدم سپس بسمت «عسفان» و از آنجا بمكه رفتم و چند روزى در آنجا ماندم و بطواف خانه خدا و اعتكاف در مسجد الحرام پرداختم.

شبى در اثناى طواف جوان زيباى خوش بوئى را ديدم كه بآرامى راه مي رود و در اطراف خانه طواف مي كند دلم متوجه او شد برخاستم و بجانب او رفتم و تكانى باو دادم تا متوجه من شد، پرسيد: از مردم كجائى؟ گفتم: از اهل عراق هستم. پرسيد كدام عراق؟ گفتم: اهواز پرسيد خصيب (خضيب) را ميشناسى؟ گفتم خدا او را رحمت كند دعوت حق را اجابت كرد، گفت: خدا او را رحمت فرمايد كه شبها را بيدار بود و بسيار بدرگاه خداوند ميناليد و پيوسته اشكش جارى بود.

سپس پرسيد: على بن ابراهيم مهزيار را ميشناسى؟! گفتم: على بن ابراهيم من هستم. گفت: اى ابو الحسن خدا ترا نگهدارد، علامتى را كه ميان تو و امام حسن عسكرى (ع) بود چه كردى؟ گفتم: اينك نزد من است. گفت: آن را بيرون بياور من دست در جيب بردم و آن را در آوردم؛ وقتى آن را ديد نتوانست خوددارى كند و ديدگانش پر از اشك شد و زار زار گريست. بطورى كه لباسهايش از سيلاب اشك تر گشت.

آنگاه فرمود: اى پسر مهزيار! خداوند بتو اذن ميدهد! خداوند بتو اذن ميدهد. (دو بار فرمود) بجائى كه رحل اقامت افكنده‏ اى برو و صبر كن تا شب فرا رسد و تاريكى آن مردم را فراگيرد، سپس برو بجانب (شعب بنى عامر) كه در آنجا مرا خواهى ديد.

من بمنزل خود رفتم. چون احساس كردم وقت فرا رسيده اثاثم را جمع و جور كردم و سپس شتر خود را پيش كشيدم و جهاز آن را محكم بستم، سپس لوازم خود را بار كرده و سوار شدم و بسرعت راندم تا بشعب بنى عامر رسيدم.

ادامه مطالب در صفحه بعد


ایران بن ,كه ,امام ,على ,سپس ,گفتم ,على بن ,و او ,آن را ,بن ابراهيم ,او ازمنبع

: عکس های طبیعت

پلارک؛ شهید عطریِ قطعه 26

جایگاه

چرا گناهکاران غرق نعمت‌ هستند و عذاب نمی‌شوند

نشانه های ظهور چیست و آیا هر نشانه ای دلیل بر ظهور حتمی منجی عالم بشریت است؟

زندگينامه امام زمان، حضرت مهدي (ع)

دیدار علی بن مهزیار با امام زمان (عج)----سفر به سرزمین وحی ؛پایانی بر انتظار چند ساله

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سینمای کمدی, رنگی یا سیاه و سفید؟ خانه الکترونیک کافه دیزاین اولین مرکز دپو کاغذدیواری خرم آباد باسکول دیواری بهترین سایت تخفیفان کانون هواداران سمپدوریا در ایران بهترین سایت کالای ارزان گل سنگ